اخرین روز من ودخترم
سلام دختر نازم امروز اخرین روزی که شما تو دل مامانی انشتالله قراره به جمع ما بیایی این هفته های اخر خیلی تنها بودم بابا که یکسره تو شیفت و ما موریت بود منم خودم را با کارهای خونه سرگرم میکردم که روزها بگزره ولی هیچکدام از شبها خوابم نبرد تا حالا طعم یه اضطراب شیرین را نچشیده بودم تمام شبها که بیدار بودم ازت میخواستم که راحت وبدون دردسر به دنیا بیایی و منم زایمان راحت داشته باشم از اونجایی که از بیمارستان بدم میایید ازت میخواستم با من راه بیایی 1 شب بیشتر نگهمون ندارن ولی توی این روز اخری دلم برای یه چیزی تنگ میشه اونم تکون خوردناته مخصوصا برای اون تکون های که موقع نماز صبح وقتی داشتم نماز میخوندم ولی به قول با...
نویسنده :
مهدا
6:44