ثمین قشنگمثمین قشنگم، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

ثمین عشق مامان وبابا

درد ناک ترین روز زندگیم

28مهر شما شدی 2 ماه یعنی روز واکسنت سر کلاس فقط به فکرنو بودم که چقدر گریه میکنی منم که طاقت گریه های شما را ندارم باید چه کار کنم وای درست همونجوری که فکر میکردم خیلی گریه کردی منم داشتم همپای تو گریه میکردم  وقتی تو اروم شدی متوجه نگاه دیگران به خودم شدم ولی اصلا برام مهم نبود مهم تو بودی که پاهات درد میکرد وقتی اومدیم خونه 2برار وزنت  قطره استمینافون بهت دادم الانم داری گریه میکنی باید بیام پیشت  ولی الان که 2 روز میگزره خوب شدی عزیز مامان .................. ...
30 مهر 1393

بد ترین روز زندگیم ........

سهشنبه بود درست در تاریخ 15 مهر که کلاس های دانشگاه شروع شد باید شما را خونه مامانی میزاشتم میرفتم وقتی لباس هام را پوشیدم ساعت 7 بود شما هم از خواب بلند شدی به من نگاه میکردی یه بغضی توی گلو م داشت میترکید ولی مجبور بودم برم اوایل کلاس خوب بود دیدن دوستها بعد از یک ترم ولی یک دفعه یاد چشمهای نازت افتادم با اجازه ی استاد اومدم بیرون کلاس زنگ زدم به مامانی گفت شیر ت را که برات گزاشته بودم خوردی  یکم بازی کردی خوابیدی اونجا بود که دلم اروم  شد ................. الانم از خواب بیدار شدی داری با اون چشمهای خوشگلت من نگاه میکنی  ...
19 مهر 1393

سوراخ کردن گوش ها کوچولوت

شنبه صبح یعنی 5 مهر با مامانی رفتیم که گوش های کوچولوت را سوراخ کنیم  یه کم منتظر شدیم تا دکتر اومد وای چه انتظار بیخودی هم شیرین هم تلخ دکتر اومد شمام تا دکتر را دیدی چشمهای خوشگلت را باز کردی  دکتر به شما صبح بخیر می گفت ازت خوشش اومده بود بعد جعبه گوشواره هاش را اورد من اول برات صورتی پسندیدم  ولی نداشت از اون گوشواره بقیه را نپسندیئم فقط نگین سفید با پایه طلایی را برات پسندیدم گلم الان داری گریه مکنی  باید بهت برسم انشالله که مبارکت باشه ...
8 مهر 1393

سوراخ کردن گوش ها کوچولوت

شنبه صبح یعنی 5 مهر با مامانی رفتیم که گوش های کوچولوت را سوراخ کنیم  یه کم منتظر شدیم تا دکتر اومد وای چه انتظار بیخودی هم شیرین هم تلخ دکتر اومد شمام تا دکتر را دیدی چشمهای خوشگلت را باز کردی  دکتر به شما صبح بخیر می گفت ازت خوشش اومده بود بعد جعبه گوشواره هاش را اورد من اول برات صورتی پسندیدم  ولی نداشت از اون گوشواره بقیه را نپسندیئم فقط نگین سفید با پایه طلایی را برات پسندیدم گلم الان داری گریه مکنی  باید بهت برسم انشالله که مبارکت باشه ...
8 مهر 1393

عکسهای گل دخترم ....سری 2

  ثمین جونم گوشاش سوراخ شد   ثمین در حال تمرین شیشه خوردن ثمین عسلی و نگاه زیبا و گریه های سوز ناک بدون شرح............ ثمین گلی و تبسم   ...
7 مهر 1393

بدون عنوان

سلام ثمین عزیزم بالخره بابا بعد از 2هفته ااز ماموریت برگشت وای چه قدر خسته کننده شده بود این ماموریت  فردا انشالله میخوایم برای بار اول ببریمت خونه ی بابایی (بابای بابا ) اخه اونها شهرستان هستن وتا حالا ما به خاطر شما نرفتیم ولی فردا صبح قبل از گرم شدن هوا قراره راه بیافتیم و بازم شب بر میگردیم به خاطر اینکه شما عادت کردی تمام روز را خواب هستی ولی شبها تا خود صبح بیداری منمباید بیدار باشم  راستی شروع کلاس های دانشگاهم از 15 مهر به نفع منو شما 2 هفته بیشتر پیش هم میمونیم یه اثاث کشی حسابی هم داریم  تا اول ماه ابان با وجود شما خیلی سخته ولی چاره ای نیست در عوض میریم خونه خودمون  شما اونجا برای خودت اتاق شخصی داری ...
2 مهر 1393

دخترم زمینی شد

سلام گل دخترم شما سر تاریخ خودت زمینی شدی ساعت  4 صبح بود که من و بابا از بیخوابی  تصمیم گرفتیم بریم حرم و نماز را اونجا خوندیم اومدیم خونه بابا و مامانی وخاله صبحانه را خوردن ومنم که نباید چیزی می خوردم رفتیم بیمارستان کاره که انجام شد گفتن دکتر ها هنوز نیومدن ساعت یک ربع نه دیدم  اسمم را صدا کردن یه سرس سوال مربوط به بیهوشی پرسیدن گفتن برو منم از اضطراب چونه هام میلرزید فقط به قول بابا میگفت به بعدش فکر کن به بعدش فکر میکردم بالاخره رفتم روی تخت  بیهوشی از کمر را انتخاب کردم چون میخواستم تو را زودتر ببینم وای ساعت 9.20 صدای گریه شما همه جا راو پر کرد منم که اینور فقط داشتم گریه میکردم ودعا میکردم چه قدر اون لحظه شبیه من...
10 شهريور 1393