ثمین قشنگمثمین قشنگم، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

ثمین عشق مامان وبابا

بدون عنوان

سلام عزیز دلم امروز از صبح تو دلم تکون نخورده بودی  دیگه نمیتونستم روی پاهام وایسم به مامانی نگفتم رفتم زنگیدم به خاله از اونجایی که خاله داره فوق فیزیولوزی می خونه چند واحد جنین شناسی پاس کرده خلاصه خاله گفت برو یه چای نبات غلیظ بخور ولی بازم تکون نخوردی  رفتم قران خوندم بعد از خوندن ٣ ایه شروع کرد زیر دلم به لرزش از ایه ٤٥ تا ایه٧٥  سوره اعراف خوندم  ایه ٧٣ یه مشت کوچولو نثار مامان کردی دوست دارم فقط خداکنه  زود تر شهریور بشه  از بیخوابی خسته شدم همش سرم را تکیه به مبل میدم می خوابم تا یه ریزه خوابم میبره سرم میخوره به جایی ولی  این که کار ساده ای من به خاطر تو حاضرم خیلی چیز هایی دیگر را تحمل کن...
10 فروردين 1393

بدون عنوان

سلام خوشگلم .... عیدت مبارک باشه گل مامان انشالله سال دیگه این موقع باهم میریم عید دیدنی فدای تو بشم مامانی اخه کی میخوایی خودت به من وبابا نشون بدی دیروز هر چی سونو توی شهر بود زنگیدم ولی هیچکدام دکتر نداشتن تا ١٦ فروردین بالاخره  شانسی یه جا رو پیدا کردم برای ساعت ٥ نوبت گرفتم و رفتم ولی بازم تو  من و بابا را بازی دادی ان دفعه پاهاتو جمع کرده بودیکه دکتر گفت بازم معلوم نیست برو ٢ هفته دیگه بیا قربونت برم خودت رو به ما نشون  دوستتتتتتتتتتتت د ااااااااااااااارم ...
6 فروردين 1393

بدون عنوان

عزیز دلم ............مبادا روزی حالت گرقته باشد که شهری را به نماز ایات وا می دارم
26 اسفند 1392

بدون عنوان

سلام قشنگم امروز هم خیلی خوشحالم هم خیلی ناراحت خوشحالم چون خاله ومامانی وبابایی وعمو امروز میایند دیگه داشتم از تنهایی دیونه میشدم ناراحتم چون ٣روز نتونستم ١ وعده غذا بخورم من که مهم نیستم دلم برای تو میسوزه که تا وقتی یه چیزی می خورم تکون تکون می خوری  راستی دوستان ممنون از اینکه من را تنها نگزاشتید شرمنده وقت سر خاراندن ندارم همش مهمون دارم تا مهمانها میروند خسته فقط می خوابم خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی ممنون ...
21 اسفند 1392

بدون عنوان

اینم برای اولین عشق زندگیم یعنی ............. بابایی   وازش متشکرم که بهترین روزهایی زندگی را به من هدیه داد ...
17 اسفند 1392